یه روزایی هم هست دیگه تموم میشه مقاوتت ، انگار ناخودآگاهت داره منفجر میشه اما تو اصلا نه آزرده ای نه خوشحال ، به سر تا پای همه چیز تهوع پیدا میکنی تا حدی که به زور و واسه بازی کردن نقشت هم نمیتونی دوقاشق غذا بخوری ، حتی گریه هم نمیکنی ، حتی خشمگین هم نیستی ، تنفر هم نداری ، حتی احساس خستگی نمیکنی ، احساس کم آوردن نمیکنی ، خوابت نمیاد ، انگار هیچیکاری نمیتونی بکنی حتی نفس نمیتونی بکشی ، انگار هوا نباشه ، انگار معلقی ، حتی احساس نمیکنی داری تحمل میکنی ، فقط یه حس داری ؛